دل تنگ که باشي ، تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ،
و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید... تا نباشد... تو هنوز دلتنگی...
دل تنگ که باشي ، تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ،
و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید... تا نباشد... تو هنوز دلتنگی...
@donya64
دنیا جووووووونم
دلم کرده هوای خنده هایت
بهونه می کنه این دل برایت
به یاد برق چشمان قشنگت
به صد دنیا نمیدم یک نگاهت...
بعضی وقتهــا ...
از شدت دلتنگیــــ ،
گریهــ کهــــ هیچ...!!!
دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛
هــآی هــــآی بمیــــری...!
شده با گفتن یه حرف
شده با یک نگاه سرد
پشیمونم کن از رفتن
یه کاری کن برای من
واسه تقویم بی فردام
برای من که میدونی بدون تو چقدر تنهام!
.
کــاش مـیدانستــــم
حکمــــت ایــــن روزگـار چـیست،
کـه روز بــه روز
تـو یـوسـف تــر مـیشـوی و مـن یـعــقــوب تــر!؟
هرچقــدر هم که زمین گرد باشد…
ما دیگر هیچ کجا به هم نخواهیم رسید!
پس بچـــرخ تا بچــــرخیم…
تنهـــایـــی همیـــــن اســــت
تکــــرار نا منظــــم من بــــی تـــو…
بــی آنـــکه بــدانـی برای تو نفـــس میکشـــــم…
.
.
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ … دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …
به عشق کسی نیاز ندارم
به دوستی کسی نیاز ندارم
نیازمند کسی هستم که مرا بفهمد...
نفس,نفسم برای نفست تنگ میشه!
اگه نفست نفسمو نخواد نفسم برای نفست بند میاد!
پس نفستو با نفسم یکی کن که نفسم برای نفست نفس نفس میزنه ,
نفسم...
تا آخر عمرت هم اگه تنها موندی مهم نیست...
فقط نذار به جایی برسی که
تو آغوش کسی به یاد کس دیگه ای باشی...
گفت جبران میکند.
گفتم کدام را؟
عمر رفته را؟
روی شکسته را؟
حالا من هیچ جواب این موهای سفید را چه میدهی؟
نگاهی به سرم کرد و گفت چه پیر شدی؟
گفتم جبران میکنی؟گفت کدام را...
دلتنگی های من به تو رفته اند…
آرام می آیند در سینه می نشینند..
دیگر نمیروند…
عجب دنیایی شده.
کوچه ها را بلد شدم.. مغازه ها را..
و رنگ چراغ قرمزها.. حتی جدول ضرب را..
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم..!!
اما گاهی میان آدم ها گم میشوم..
آدم ها را بلد نیستم هنوز.
من تنهام ودلم برات تنگ شده
خداحافظ،خداحافظ،هیچ وقت نگو خداحافظ
اگرچه نمیتونم تورو در آغوش بگیرم
من بهت احتیاج دارم،ولی هیچی نمیتونم بگم
من تورو میخوام حتی اگه این فقط یه آرزو باشه یه آرزو
کســــی چهـ میـــــداند کهـ
امـــــروز چند بار فــــــرو ریختمــ
از دیدن کســــی کهـ
تنهــــــا لباسشـ شبیهـ تــــــــو بود...
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!
عـــشـــق يـــعنــــــي ايـــنکـــه وقــــــتـــي ميـــخـــواي بخـــوابي
يـــه اس ام اس ازش ميــــــاد حتـــي قبـــل ايـــن کـــه بـــدونـــي چـــي نوشـــته
لبـــخنـــد مـــياد روي لبــــــت…
هميـــن که يـــه لحـــظـــه بهـــت فکـــر
ميکــــــرده واســـت انــــــدازه يه دنــــــيا مـــيارزه…....
خندیدن، خوب است .
قهقهه، عالی است .
گریستن، آدم را آرام می کند.
امــــــــــــا…
لــــــعنت بر بغــــــــــــض
◄►בلتنگتـــ ڪـﮧ مے شوم
פֿوבم را בر آینـﮧ مے بینم
و בر چشمـانـم
تــو را تماشا مے ڪنم
ڪی مے شود
از آب و آینـﮧ ها برخیزے
و پیش בست هاے פֿـالیـم
بنشیــنے (؟)ܓܨ............................
انصاف نیست …
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …
و آنقدر بزرگ باشد …
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …
بیشترین دروغی که در این دنیا گفته ام…
این کلمه است….خوبم…
به نام کلام دروغین عشق
چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم
اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت
و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ
خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و
همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده
قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.
از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.
نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،
شاید برایت عجیب باشد این همه آرامشم…
خودمانی بگویم به آخر که برسی فقط نگاه میکنی…
باز باران با ترانه
میخورد بر بام خانه
خانه ام کو خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران؟
گردش آن روز دیرین؟
پس چ شد دیگر کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین؟
در پس آن کوی بن بست
در دل تو آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز...
غرق در غم های امروز...
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد...
باز باران باز باران
میخورد بر بام خانه
بی ترانه
بی بهانه
شایدم گم کرده خانه
گفتمش یک بوسه خواهم از لبت
گفتا نخواه من بدهکارت نیم کز من طلبکاری کنی
گفتمش یار وفادار توام
گفت من وفا کی از تو خواهم تا وفاداری کنی
گفتمش شد ارغوانی چهره ام
گفت می توان با اشک خونین چهره گلناری کنی...
گاهی
هوس میکنم
در آغوشت حل شوم !
باهمه سردیت،
هنوز
برایم گرمترین حس دنیایی …!
تعداد صفحات : 2